سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
خیلی وقته چیزی ننوشتم خیلی وقته جای نوشتن دارم زندگی میکنم خیلی وقته جای اینکه هوا رو نفس بکشم ؛ ؛ دارم تو رو نفس میکشم خیلی وقته جای اینکه به خودم فکر کنم؛ دارم به تو فکر میکنم اولاش شاید تو دلت مسخرم میکردی و میگفتی دیوونه ام ولی مطمئنم الان تو هم داری به من فکر میکنی من بهت نمگم دیوونه ای؛ میگم زندگی ای خیلی وقتا اذیتت کردم خیلی وقتا ناراحتت کردم خیلی وقتا از دستم خسته شدی خیلی وقتا فکر کردم به تو؛ به اینکه از دستم چی میکشی؟ ؟؟ خیلی وقتا کمکم کردی و نمدونم منم تونستم یخورده از محبتاتو جبران کنم یا نه؟ ؟؟ نمدونم تونستم خوش حالت کنم یا نه؟ !؟؟!؟!؟ همیشه تو همه لحظه های سخت پیشم بودی. ... شاید تو اون شرایط سختی که داشتم هیچکس کمکم نمکرد ولی تو موندی اگه نبودی منم الان نبودم الان نفس نمیکشیدم الان داشتم از تو آسمونا زمین رو نیگا میکردم ببخشتم که همیشه مزاحمتم و ناراحتت میکنم قلب خودمم دیگه از دست خودم خسته شده؛ چه برسه به تو که اینهمه اذیتت میکنم نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: نجواها ی شبانه من، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |